مثه دیوونه های قاطی رفتم سر کلاس و سر ترک دیوار هر هر زدم زیر خنده.جوری که professeur de francais که انقذه با صبر و تحمل بودش گفتش چه خبره.اصلا گوش می کنین؟
خوبیش اینه یه خرده هنوز تو وجودم مخ مونده و با این همه گوش نکردن بازم بهم گفتش خوبه.فقط بیشتر تمرین کن(دل خجسته ای داره بیچاره!!!من درس های دانشگاهم رو تمرین نمی کنم)
امروز یکی از کسایی که وبلاگی باهاش آشنا شدم گیر داده بود که یه قرار بذار من چند نفری رو که می خوام ببینم.گفتم من 1 هفته است یه چیز نوشتم فقط 3 نفر دیدن.کسی دیگه منو یادش نیست.ولی گیر داده بود که نه.تو از کامنت هات معلومه که تویی.لحن نوشتنت!!!
چقدر خوش می گذشت قدیما...
خیلی ممنون به خاطر این که خیلی وقت ها دلمو خوش می کردم به اینکه یه روز بالاخره می شنوم قصه ات رو.خیلی وقت ها باهاش آروم شدم :)