زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

و ما ادراک ما دل‌پارگی..

تو بگو تقصیر فاصله بنداز هربار و من بگم هربار تقصیر فاصله..

تو بیا قضاوت کن، بیا حکم شو. به من بگو تو اگه مردی بود که زن‌ت تو آغوش‌ت، اگه زنی بود که مردت تو آغوش‌ت؛ اون‌وقت وسط خنده‌ها و بوسه‌ها و از پشت بغل کردن‌ها و بوسیدن انحنای گردن و نفس کشیدن توی موهای هم‌سرت، یهو یاد چیزی می‌افتادی و ذوق می‌کردی و خیلی بی‌ربط می‌گفتی‌ش و بعدش باز تو هواش نفس می‌کشیدی و می‌بوسیدی‌ش و آروم باهاش راه می‌رفتی و انگار پرواز می‌کردی و باهاش سبک می‌رقصیدی، بازم می‌شد این فاصله‌ی لعنتی که از پشت این همه دوری و سختی، یهو چیزی یادت بیاد و با ذوق بگی‌ش و یهو همه اون حس‌های خوب پودر شه و دود شه و بمونی ناراحتی فقط.. که حس کنه فقط بازیچه است..

این‌ه که می‌گم لعنت به فاصله..


پ.ن: خدا سر جدت تموم‌ش کن.. طاقت اگه حدی نداشته باشه، حوصله‌ات هم سرنمی‌ره؟