دلم لک زده برای یک روز آرام.یک روز بی دلهره.یک روز که با اینکه ته قلبت مطمئنی همه چیز درست می شود، اما باز هم با دلهره و یک لبخند آرام، نگویی همه چیز درست می شود، ناراحتی چرا؟؟؟
دلم می خواهد باز هم بنشینم و فکر کنم بزرگ ترین مشکل های دنیا، همان هایی ست که اینجا می نویسند.یکی دلش گرفته از کسی، یکی یارش را تنها گذاشته، یکی با رییسش حرفش شده... اما خوبست... بالاخره می شود کمی به خود آمد...اینکه مشکلات می شود خیلی بزرگ تر باشد.می شود مشکلت پول شلوار و قبض آب نباشد.می شود.....
دلم لک زده برای یک وبگردی و ولگردی حسابی...ساعت ها وبلاگ بخوانم. همه ی این چند وقتی که تند تند همه نوشته اند.دلم لک زده برای دیدن خنده ی از ته دل همه.بعد از مدت ها همه کنار هم جمعیم، همه ایرانند، اما دلمان شاد نیست...
همه ی این مدت سرم را گرم کردم.هیچ وقت کسی ندید من زل زده باشم به جایی.من زیاد دیدمشان... سرم را گرم کردم توی خانه با یک پازل 1000 تکه... انگار به آدم آرامش می داد چیدن این تکه ها کنار هم...بعد با خودم فکر می کردم کاش زندگی هم مثل پازل بود.می شد اول از همه تکه های دور صاف را پیدا کرد، تا بتوانی برای خودت محدوده معلوم کنی.اصلا اینکه بفهمی اولین قدمت باید چه باشد.کجا را باید اول ساخت ...
دعا کنید...فقط دعا کنید... معنی زندگی آرزوها بر باد رفتن را دیدم با چشمانم... دعا کنید همه چیز درست شود...مثل اول...یا حتی بهتر شود...بهتر از قبل...این بار همه می دانیم باید قدرش را بدانیم...