زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

بعد کلی...
آرش بهم زنگ زد...شایدم من بهش زنگ زدم...۳۳ سالشه٬ولی اصلا حس نمی کنم که ازم بزرگتره که باهاش ناراحت باشم موقع حرف زدن...میگه شنیدم درس نمی خونی و سر کار نمیری.می خندم میگم خوب اینکه عادیه...یه جوابی میده که هم خوشم میاد و هم خجالت میکشم.میگه: عادیه٬ولی نه واسه کسی که دوست منه... راست میگه...هر وقت همو می بینیم یا حرف می زنیم٬همش میگه انقد وقتتو تلف نکن و نذار بیخوی پای این و اون...بشین مثه آدم یا درس بخون یا کار یاد بگیر...

صبح مامان می پرسه غذا چی بذارم؟دیگه سیب زمینی هم نداریم.گوشت و مرغ و سیب زمینی که نداریم هیچ٬پول هم نداریم بخریم :))
منم به خاطر همین کلاس نرفتم...شهریه کلاس ۵۰ تومن بود که می خواستم برم از حسابم بردارم و برم ثبت نام...ولی گفتم شاید یهو لازم شه...ایشالا ترم بعد :)

موبایلم هم طبق معمول سنوات گذشته داره قطع میشه :)) من هیچ وقت مثه آدم نتونستم موبایل داری کنم :دی قض ماه پیش با قبض این ماه شد ۱۲۰ تومن :-" به شما چه با کی حرف زدم :))

یه موضوعی که دلم می خواست بگم و اون موقع نگفتم که عصبانی بودم...یعنی اون موقع نگفتم که خودم شک نکنم بهش اعتقاد دارم...اینه که آدمبعد از ازدواج وقتی حتی به ذهنش خطور می کنه که بچه دار بشم...باید باید باید اولین فکری که بکنه اینه که ممکنه بچه اش اونی نشه که اون می خواد...شاید شعار باشه٬ولی خودم می خوام به خودم اینو بفهمونم...بکنم تو مخم که از بچه ام انتظار الکی نداشته باشم :|

نمی دونم امروز چرا یهو یاد اون اوایل که کامپیوتر داشتیم افتادم...سال ۷۵ که مریم کنکور قبول شد...تا صبح روشن گذاشته بودن که ببینند چیزیش مشکل داره یا نه...توی تاریکی شب با چه شوق و ذوقی زل زده بودم به صفحه ی سیاه و سفید  DOS ... یاد بازی هام افتادم.DOOM...WOLF...یاد اون برنامه ی بنر ساز که تازه دوزاریم افتاده چرا اسمش بنر بود و نمونه ی لغتش BANNER بود :))

ای شیطونه میگه سر قضیه ی ۵ شنبه و برف و اس ام اس و اینا یه داد و قالی راه بندازم ها :))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد