زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

جدیدا به طور تمام و کمال قضیه ی حمار رو رعایت می کنم...از ضلع جنوب غربی جهارراه یه رست میرم ضلع شمال شرقی...
خونه مون جلوی دانشگاه تهرانه.شب بود...قبل عید بود...حدود 10،11...هوس کردم و رفتم وسط خیابون و دقیقا از روی خط وسط خیابون و صاف از وسط خیابون راه رفتم...
احساس خود ماشین بینی مزمن داره خفه ام می کنه...حالا میشم داداش اوتو؟
نظرات 4 + ارسال نظر
بارون یکشنبه 5 فروردین 1386 ساعت 12:07

دقیقا بگو مسیرت کجاست که بیام از روت رد شم تا همه راحت شن از دستت :دی

دیگه دقیق تر از خیابون روبروی درب اصلی دانشگاه؟
ساعت چند منتظر باشم؟ :دی

نرگس یکشنبه 5 فروردین 1386 ساعت 23:56

مسافر کشی هم بکنی بد نیست واسه شب عیدی در آمدی چیزی داشته باشی :دی
خل شدی مگه؟؟؟ با این کارا جایی رو نمی گیری رفیق... :پی

من فقط می تونم خانوم های ترکه ای سوار کنم ها...گفته باشم :دی

خانوم خانوما دوشنبه 6 فروردین 1386 ساعت 10:35 http://khanoomkhanooma.persianblog.com

:))قرار بود بارون وقتی اومد ریزریزت کنه!دمش گرم!:))

یه ندای درونی داره بهم میگه...............
.........
.......
.....
...
هنوز متولد نشده آنکه بخواد منو ریز ریز کنه :))

مرمر سه‌شنبه 7 فروردین 1386 ساعت 08:59

آخیش! اینجا مثه آدم شد!!

آدمیت از خودتونه :)
ببینید قبلش چه مشکلی داشتید :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد