زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

امیل سیمونیان نه...یه خرده که بهتر فکر کردم دیدم جولیانو تاردللی خیلی بیشتر بهم می خوره!!!
درست یادم مونده اسمش؟دنبال جولیا می گشت؟؟؟
وسط پارک گفتگو ...هوا تاریک بود...ممد رفت نشست رو زمین...منم نشستم کنارش...وقتی پا شد من همینجور نشسته بودم...گریه کرم که خدا کنه به پگول برسه...خدا کنه...

بعدا نوشت : اسمش جولیا نبود که...آنجلا...فکر کنم این بود...
نظرات 4 + ارسال نظر
خانوم خانوما شنبه 8 اردیبهشت 1386 ساعت 13:43 http://khanoomkhanooma.persianblog.com

سلام سجاد.خوبی؟این روزا چته؟چرا اینجوری شدی؟اصلاً نمیتونم نوشته هاتو بفهمم!یا خودت نمیخوای.شایدم یه جور خودسانسوریه!به هرحال امیدوارم زودی بهتر شی.مواظب خودت باش.

سلام :)
شکر خدا...بد نیستیم :))
من کلا اگه مثل آدم حرف بزنم تعجب داره!!!
اینا رو هم اگه کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم و عشق روی پیاده رو رو خونده باشی می فهمی...
شما خوبی؟ :)

نازلی شنبه 8 اردیبهشت 1386 ساعت 17:13

به خانوم خانوما :
این بشر خدا نکنه که یه کتاب بخونه
الان سالهاست که همه پست های وبلاگش در مورد همین دو جلد کتابه :)) تازه این کتاب ها رو به من هم داد که من رو گمراه کنه اما من نخوندمشون :دیییییییییی

انشالا که برسه ! به همون پگول رو میگم

خانوم خانوما شنبه 8 اردیبهشت 1386 ساعت 17:55 http://khanoomkhanooma.persianblog.com

نه نخوندم!هیچ کدومو.

خانوم خانوما شنبه 8 اردیبهشت 1386 ساعت 19:06 http://khanoomkhanooma.persianblog.com

من فکر کردم حالا پگولو اشتباه نوشته!:))هی فکر کردم این که گفته یعنی چی؟
مرسی نازلی جان از توضیحت.:)

پگول... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد