دیشب تا صبح نخوابیدم.نمی دونم نخواستم یا خوابم نمی برد...دم اذان صبح نمازم رو خوندم.یعنی گذاشتم صفور بخونه و بره بخوابه،بعدش من پا شدم.تا شروع کردم گریه ام گرفت...نمی دونم چرا...انگار باز اشک دونم پر شده باشه...بعدش هم خم شدم روی زمین و عرررررررررررررررر زدم...از هرکی باهاش بد اخلاقی کردم معذرت می خوام...
عوض میشم...قول میدم...
سجاد.حالت خوبه؟چت شده؟
تو میای هنوز اینجا؟ :)
آخی ...
خوش به حالت سجاد ...
از این کارا می کنی یادت نره ما رو هم دعا کنیا ...
تو می تونی!
اینم واسه خودش یه دورانیه می گذره نه؟
آره پس چی؟چی فکر کردی؟که نمیام؟یواشکی میامو میرم!);-)