زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

شاید بشه که بعد 5 سال برم شمال.دلم لک زده واسه جنگل و مه،واسه راه رفتن روی شن های ساحل...
هرچند دلم می خواست تنها بودم و شاید یکی که دوستش داشته باشم،چون شمال رفتن 3 تا خانواده اونم 2 روزه یعنی همش مکافات.ولی خوب دوست دارم ویلای دایی غفور رو.با دیوارهای چوبی،اون پله های آهنی که از بیرون ساختمون میره طبقه دوم.اون تلویزیون قدیمی که هر دفعه میریم آنتن بلندش رو می چرخونیم طرف اون ور آب و سعی می کنیم ببینیم که روس ها چی می بینن.دستشویی بیرون خونه که چون تعداد زیاده،همیشه دستشویی توی خونه پره.اون همه درخت کیوی که سر یه ساعتی هر مهمونی هم که باشه آب رو باز می کنه تا حسابی آب بخورن.مبل دو نفره ای که باز میشه و میشه روش خوابید.کشوهایی که وقتی میرسیم اونجا همه رو وارسی می کنیم ببینیم چیا دارن و هیچ وقتم مامان اینا نمی ذارن از اونا استفاده کنیم.اون حیاط روبروی ویلا که وقتی بچه بودیم بزرگ بود همیشه هم تاکسی بابا شاپور بیرون بود و همیشه میشد توی حیاط بازی کرد.اما حالا دیگه هر خانواده یه ماشین داره و دو تا ماشین هم کل حیاط رو می گیره...
دلم می خواد برم و بازم حلزون جمع کنم و برگ بذارم جلوشون و بزنم تو چشمشون!!! که بخور دیگه.به درک هم که پنج شنبه دو تا کلاس دارم و جمعه هم کلاس دارم.کاش بشه که آرامش برگرده به زندگی.کاش مامان نگه که درستو بردار و اونجا بخون و کاش مثل اینجا همش اخم و تخم نکنه.اوایل بداخلاق میشد می فهمیدم یه اتفاقی افتاده و حالا وقتی می خنده می دونم یه چیزی شده.
میرم شمال و نذر می کنم اگه همین روزا خوب شدم و کار پیدا کردم،میرم دوباره دستبوس دریا...قول میدم آقای شمال...

پ.ن: یکی بیاد بزنه تو سر من که با این 19 واحد بی صاحب مونده ی ذلیل شده چه غلطی بکنم.رسما می ذارمشون جلوم و میشینم عزا می گیرم که من عمرا نمی رسم اینا رو بخونم.آخ آخ چقدر هپاتیتم درد می کنه.کجاست این حذف پزشکی؟ :|
نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 20:04

ای واییییییییییی..دلم نمیاد بگم کوفت ات بشه...اما یادت باشه که من حسرت به دل اینجا مانده ام...بعدشم حالا واسه اینکه لجت در بیاد میگم:
درسات رو هم با خودت ببری ها... گفته باشم... وگرنه با مامانت که هیچ..با من طرفی

روهام دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 21:16 http://rooham.blogfa.com

جهت کوفت شدن : عزیزم درس بخوان و در شمال هم درس بخوان و خیلی درس بخوان چراکه نوزده واحد کمر فیل را در جا می ترکاند و شما این نورده واحد را باید دو ماه دیگر به استاد پس بدهی پس می روی شمال یادت باشد که باید درس بخوانی و اینقدر توی چشم حلزون نزن چون دچار عذاب الهی می شوی و انگاه نوزده واحد لامصب توی چشم شما می رود!!!
.
.
دی :

حسین سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 21:04 http://karebad.org/

این کور کردن چشم حلزون ها نمی دونم چرا توی بچه های این مرز و بوم ژنتیکی شده ... تو نفر ۴ امی که این کار رو می کرده ...
ما که ۳ ماه پیش شمال بودیم دلمون داره تاووول می زنه ... تو دیگه عجب استقامتی داری ... بابا ماراتوووووووووووووووون !!!‌... بابا اتیوپی ..!!!

شهلا سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 23:15 http://21mehr.com


زویی یا عادله جان درود بر تو

خوشحالم که آی کی. ات اینقدر زیاده

...

شمال هم رفتی جای منه غربتی را خالی کن نازنینم

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاچ

بدرود.

ها؟ :دی
خوب در اینکه آی کیوم بالاست که حرفی نیست،اولین نفری نیستید که اینو میگه :-"
ولی خوب اون عادله جانش چی بود؟؟؟جواب الماس خان جان رو حالا کی می خواد بده؟ :((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد