چندیست این احساس خود شورای حل اختلاف بینی مزمن دارد خفه ام می کند ها...ولی نمی دانم چرا این وسط روابط خودم با دیگران هیچ کدامشان حل نشده،فقط اختلاف شده...
بد دارم مصمم می شوم که مثل آدم بروم پی یک چیزی که دوستش دارم...بر خلاف همه ی این سال ها که بین این همه چیز نفرت انگیز زندگی کردم...
پ.ن: خودم بدتر می دانم که جراتش را ندارم...
پ.ن 2 : گردن ما هم پایین است.کف پامان بالا...هرکس خواست پس گردنی بزند،هرکس خواست فلک کند...ولی من تا آخر عمر هم زورکی به اقتصاد علاقه بند نخواهم شد...
آه از این صدای لارا فابین