دلم می خواهد فرار کنم ها...از دست این همه مثلا دوستانی که موقع باید بودن،نبودند...دوست؟
دلم می خواهد هزار تا لینک اضافه کنم به این بغل...ولی از شلوغ شدن اینجا می ترسم...و از کامنت های اجباری حال به هم زن...
دلم می خواهد بگیرم خودم را خفه کنم...وقتی می بینم هیچ وقت یاد نگرفتم احساسم را بنویسم...چیزی بنویسم که خودم دوستش داشته باشم...حتی خوشحالم که کسی مرا به بازی بهترین نوشته دعوت نکرد،چون هیچ وقت چیزی ننوشتم...هیچ چیز که خودم را ارضا کند...بلد نبودم اصلا...
از آن وقت هایی ست که می خوام کل بلاگستان را بگردم دنبال یک جمله که مرا تعریف کند...نوشته هایی که آرامم کند...
دست خودم آدم نیست که...نگاه مشکل دارد خیلی وقت ها...هیچ کاری هم نمی توانی بکنی...وظیفه ی عوض کردن انسان ها با تو نیست...می توانی سعیت را بکنی...ولی باوراندن این که فرق دارد این،مانند بقیه نیست که،سخت است،حتی خیلی وقت ها محال...فقط دلم می سوزد از این که این نگاه ها...باعث می شود از خیلی چیزها محروم شوم...
زبر باران...داخل حیاط یک ماهنامه...یک باغچه ی کوچک...چند درخت...برگ های سبز که باغچه را پوشانده اند...همین باعث می شود که احساس نشاط کنم...کاش می شد همیشه اینجا آمد...من بالاخره در کنار هر کاری که شده...یک روزی در یک نشریه کار خواهم کرد...حسابی آرامم می کند...
می تونی تا اخر عمرت بشینی در انتظار یه حیاط و یه نشریه و یه ماهنامه و حتی چند دست خط و دست نوشته تا از آسمون یه فرشته بیاد زمین شایدم یه چراغ جادو گیر بیاری که دست به سینه غولش وایسه جلوت و ارباب ارباب کنه و سه سوت ارزوها و رویاهات رو براورده کنه و تو خوشبختی رو حس کنی... که چقدر زندگی قشنگه...اگه به این خیالی رفیق... از حالا بهت بگم با لبخند حسرت روی لبهات به دیار باقی خواهی شتافت... شاید حتی لبخندش هم نباشه... یه کم همت...یه کم تفکر... یه کم تعقل... لطفا...بی زحمت
همین که منو یادت بود کلی موچ عزیزم!
حالا چرا انگده ناراحتی؟!
نگاه مشکل داره
نگاه مشکل داره
نگاه مشکل داره
واااااااااااااای من این چند روزه یه چیزی توی فکرم داره وول میخوره که میخوام به زبون بیارم ولی نمیدونم چه جوری بگم ...همینه..!
دقیقن همینه...نگاه مشکل داره
نگاه مشکل داره
بعضی وقتا
انتظاری که داریم از اون شرایطی که در حال حاضر توش هستیم خیلی کوچیکتره...خیلی ...اما آرومتره ...!آرومتره ... خیلی !
جمله ی اولت رو خیلی قبول دارم ! خیلی .
خوب چرا نمیری دنبال کار توی یه نشریه؟ راستی کار مدرسه هه چی شد؟
به خدا نفهمیدم منظورت چیه
اون یه ریزه چاشنی بی ادبیه هم کارساز نشد :دی
این آخری رو خوب اومدی
حیف که هنوز راه نیفتادم
ولی خوب !!
استپ بای استپ
.
.
.
.
وقت های خشونت
استفاده کردن این قبیل کلمه ها انگار کارسازتره
راس گفتی به خدا
من فکر کردم خوندیش !
نمایشنامه ی یرما رو میگم
چطور بود حالا ؟!!
خب اسم زلم زیمبوشه ولی به خودش منتسب شده :دی
.
نه شمع هام بو نداره :پرانتز باز
.
من می خواستم بیست شم حالا میشم ۱۹.۷۵
کار تو نشریه تجربه خوبیه...مخصوصا اگه دانشجویی باشه. من بعد از چند ماه هنوز مزش زیر زبونمه...
اِاااااااااااااااااااااا
خوب اگه به اینا دل خوش نباشم که نمیشه که !!!
:)))))))))))))
خیلی پر روام نه :)))))))))))))
بیا منو بزن :ا
نمی دونم چی بگم ...