زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

همه چیز دست توست.اصلا همه چیز از همین دست تو بودن شروع می شود.سال هاست...سال هاست که به این سو و آن سو می کشانیم...سال هاست منتظر جواب های سخت ِ سوال های ساده ام نشسته ام...سال هاست دل خوشم می کنی به بعدها،به کسی،به چیزی.به یک قدمیش که می رسم،همه چیز عوض میشود...مگر نه اینست که می شناسیم؟ مگر نه اینکه می گویی از رگ گردن به من نزدیک تری؟ هق هق شبانه ی دیشب،این همه ضعیف بودن،این همه نا امیدی، این همه به دست و پایت افتادن را نگو که ندیدی...نگو...

پ.ن: شب، ساعت از یک گذشته، مثل خیلی ها که شام نخورده اند، فقط یک جای باز توی تهران به یادم می آید.ه پ ی برگر...درآمد شب های آنجا، قابل تصور نیست.کم پیش می آید مثل ما خانواده ای آن وقت شب شام بخورد.خیلی آدم هایش پسرها و دخترهای آزادیند که عادتشان است رفتن به آنجا.جلویش ماشین های مختلف پارک است همیشه.نمایشگاه ماشین.آن وقت، جلوی این همه شبیه آدم، زنی که بچه اش را بغل گرفته، نشسته و ته مانده های مرغ یکی از همین شبیه آدم ها را می خورد.از فروشنده می پرسم کدام ساندویچت بزرگتر است و میخرم برایش.آن زن بیچاره مهم نیست چه می خورد.دلش می خواهد سیر بشود.خدا به همه ی ما رحم کند...روزی که این ها حق شان را از ما بخواهند و حرفی برای گفتن نداشته باشیم...خدا به همه ی ما رحم کند...

پ.ن 2: اینجا تهرانه...
نظرات 5 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 8 فروردین 1387 ساعت 13:45

عجب پستی بود سجاد...عجب پستی...
میدونی داری بزرگتر میشی... اینو از پست های این ماه های اخیر دارم می بینم..کمتر حرف میزنیم... کمتر با هم ارتباط داریم..و من خیلی خوشحالم اگر یه روزی اینجا رو باز کنم و ببینم سجادی که میشناختم... خیلی بزرگ شده..اونقدر که دیگه دستمون بهش نمیرسه:)

پیرهن پری جمعه 9 فروردین 1387 ساعت 18:19 http://pirhanpari.blogsky.com

از اون پستهای سنگین بود .

مریم جمعه 9 فروردین 1387 ساعت 18:41

برای همین چیزهاست که دوستت دارم و برای همین چیزهاست که انتظار دارم خیلی چیزها را بفهمی و برای همین چیزهاست که انتظار ندارم بعضی حرف ها را ازت بشنوم. خوب بمان داداشی دوست داشتنی من. همیشه خوب بمان

زهره یکشنبه 11 فروردین 1387 ساعت 11:53 http://www.zohreh_f.persianblog.ir

چه غم عجیبی داشت اینجا...

نیکو یکشنبه 11 فروردین 1387 ساعت 16:04

ولی من بر خلاف بقیه اصلاْ غم حس نکردم یه حس ساده و پاک یه دل تنگی از دنیا که خودمون این جوریش کردیم.قبول همه دست اون اما پس تو کجایی تلاشت و خواستنت....
سجاد سعی کن این روحیه این احساس پاک همیشه حفظ کنی ... ادم ها توی این شرایط امتحان می شن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد