زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

یادم باشد که یک شنبه، بیمارستان فارابی، متی و خاله، اس ام اس ای که دلم را لرزاند و آخرین حرف ها، یادم نرود...

بعد از چند روز این نوشته های نخونده، خونده شد.آدم وقتی نمی خونه تنبل میشه و بعدشم همش زیاد میشه روی همدیگه...
توییتر شاید اعتیاد نیاره، اما دیگه حداقل معتاد میشی دیگه کم ِ کم.یعنی به خاطر نوشته های کوتاهش که خوندنشون 15 ثانیه هم وقت نمی گیره.اما هی به صفحه ت نگاه می کنی شاید که کسی چیزی بنویسه یا جوابت رو داده باشه.محض اطلاع، من 2 ساعت هم نیست که عضو توییتر شدم...

پ.ن: نوشتنم نمیاد.روزی هزار تا چیز رد میشه از ذهنم که می خوام بنویسم و نمیشه و نمی تونم و جون میدم...هیچیم نیست.و همین عذابم میده.نه خوبم و نه بد...گمم به گمانم...
نظرات 4 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 ساعت 19:49

من خوبم مرسی...
آره تو خونمونه
میلی یکی از همکلاسیامه...که ایشالله دیگه نیست :دی

مریم پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1387 ساعت 04:12

داداشیم... داداشیم... داداشیم...

نرگس پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1387 ساعت 17:27

چی شده ؟؟؟
توبیتر چیه؟؟‌هموون ژوپیتره؟؟ یکی به من بی سوات این چیزا رو یاد بده..بعدشم... تو دیگه چه اته..ای خداوندگار عالم یک معجزه ای بکن جمیعا ملت ایران یک قهقهه بلند بزنند انشا لله :دی

نیکو جمعه 13 اردیبهشت 1387 ساعت 22:28

قکر کنم داری پیدا می شی.خوشحالم .خوبی.آره این حس خوبه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد