نمی دونم چرا روزی که باید خوش می گذشت، خونه شون باید صاف جلوی برج صبا در میومد و همه دیر می رسیدن و من کلی مدت باید زل میزدم به خاطرات گذشته م.اون گل فروشی لعنتی و اون عکسی که ن ازم انداخت و خودشم توی شیشه معلوم بود و مامان وقتی دیدش شاکی شد که این کیه دیگه.یاد ِ م وقتی اولین بار دیدمش.وقتی از پله های ساختمون اومد پایین.هیچ وقت نفهمیدم چرا باید این اتفاق های عجیب غریب با هم جور به و من یادم بیفته که اون روز 27 اردیبهشت ه و تولد ِ م ...
داداشیییی... بیا بیرون دیگه... دنیا خیلی هنوز چیز داره که تو ازشون لذت ببری
من که بیرونم.فقط بعضی وقتا یکی یهو منو میکشه و تا گردن فرو میرم توی این خاطرات...
ن یا م :دی
می فهمم بعضی وقت ها خاطرات هم بازیشان می گیرد
ن دوست ِ من بود و دوست ِ م...اما الان دیگه فقط دوست ِ م...
می دونی رفیق .. همیشه باید یه سری اتفاقات بیافته ...
آدم هم هیچ وقت نمی فهمه حکمتش چی بوده ...
بجا و نابجا علتی داره ... :)
تولد مبارک آقا سجاد.انشالله همیشه سالم شاد و موفق باشی.هیچ معلومه کجایی؟خبری ازت نیست!!غیبت داری میخوریا شدید!!!:)اما از شوخی گذشته امیدوارم خوب باشی.
سرگردونم :)
:)
هپی برث دی؟!!!
خوبی؟؟!
:)
همه ی اینها یهنی اینکه تو الآن اصن اعصاب نداری .. آره ..؟!
نمی دونم...خوبم من...حوصله ندارم بیشتر...
با اینکه به قول خودت ما اصن با هم تفاهم نداریم هاااا .. بعضی وختا این نوشته هات انقده به دلم می شینه .. خوشم میاد از بعضیاش خیلی ..
مثلن اصن تابلو نشد که من اون شعری رو که برا هستی از عباس معروفی نوشتی رو دو در کردم گذاشتم تو ۳۶۰ ام :دی ..
اصن فهمیدی من کی ام ..؟!
اواااااااااااااا تولدت بوده؟؟ خاک بر سرم... چقده گیجم من..تولدت مبارک سجاد جان...باید بیایم ببینیم این اقاهه که الان گنده تر شده چه جوری شده
تولد ِ من نبود :)
*مامانت خیلی دقت زیادی دارند که باید بهشون احسنت گفت ;)
*با حرف مریم جون خیلی خیلی موافقم
زنگ میزنی بهم اگه حوصله داشتی؟
دلم واست تنگ شده...
سجاد یاد فیلم گلها پژمرده جارموش افتادم..بهت میدم بببینی...
ندیدمش
دستت درد نکنه :)
خوش به حالت مَرد...تموم شد...
میگم لامصب ، اینجوری بیرونی ؟ این آهنگ وبلاگت هر بار که میام اینجا ، منو هم می بره تو ، چه برسه به تو :دی:پی