زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

آقایون خانوما.همه بشینین.دوست ندارین هم نشینین!!! همه دست ها با هم دیگه بالا....اوووی!!! بی جنبه ها.دست نزنین!!فعلا که عروسی در پیش نیس :دی
دست ها بالا...ای بابا...نترسین.نمی خوام دستگیرتون کنم بااااباااا
حرف نزنین فقط گوش کنین.دست ها رو می برین بالا.ورزش صبح گاهی هم نیست بی هنرها :دی
نمی خواد اصلا دست هاتون رو ببرین بالا.فقط آمین بگین بسه!
خدایا....یه کار کن بیفته!!! دامن رو نمی گم که :دی نزنید :دی همون مسئله رو می گم،اتفاق رو می گم و بعدش هم راز از پرده رو...از همه بهترش هم بعدش،آخر سر رخ میفته بیرون...بپا نشکنه بچه...همش که داره میفته!!!

حوصله اعراب گذاری ندارم!!! حوصله اینکه ببینم درست نوشتم.با این دیکته ی مزخرف فرانسوی...
Je voudrais etre ton petit ami
Est-ce que tu es ma petite amie?

با اجازه از مرمر و با اینکه می دونم میگی هیچ وقت تو زندگیت مردی نخواهد اومد:
خوش به حال آن مرد
که در زندگیش
تو راه بروی
خوش به حال مردی
که براش
تو شیرین زبانی کنی
خوش به حال مردی
که دست های قشنگ تو
دگمه های پیرهنش را
باز کند
ببندد
تا لب هات به نجوایی بخندد...

بعضی وقت ها دلم می خواست هیچی نمی دیدم،هیچی نمی شنیدم،هیچی رو باور نمی کردم...
دلم می خواست مست می شدم.نشدم تا حالا.ولی از اونا که میگن هیچی نمی فهمی،از اونا که انگار خاطراتت رو می برن از پیشت...انگار که آزادی،آزاد ...آزاد...آزاد...
بعضی وقت ها آدم به خودش می گه چرا این کار رو کردم.بهت دوروغ گفتم آبجی مریمم.دوروغ گفتم که یادم نبود نمی خونی اینجا رو.خوب یادم بود.هی خدا خدا می کردم که کامنتت رو ببینم.ولی بعدش ... با خودم گفتم کاش باهات حرف نمی زدم.سخت بود شنید حرفات قبول کن.فقط دلم به این خوشه..که یه ذره..مطمئنم یه کوچولو فقط نه بیشتر،از بارت کم کردم...
همه چی درست میشه آبجی مریمم...هم چی.یه اعترافی بکنم؟یه بار به فاطمه صالحی می گفتم...می گفتم که من بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم...که مگه میشه مریم بهشت نره؟نمیشه آبجی خوبم.نمیشه...
جای تو اون ته ته ته بهشته.جایی که حتی صدای من جهنمی رو هم نشنوی :)
بعضی وقت ها اونقدر دلم برات تنگ میشه که حد نداره.ولی غصه نخور.زندگیت رو بساز.خواهش می کنم...قول میدم بچه خوبی باشم و تا وقتی تو میای یادم بره.یا اینکه با هم بریم برام خواستگاری.قبوله؟
خدایا!!! تو قول بده که حمید عوض نشه.چیکار کنم قبول کنی؟به پات بیفتم؟میفتم...هر کاری بگی می کنم.فقط ...خودت می دونی...خواهش می کنم...
مواظب خودت باش آبجی خوبم...

می ترسم.هیچ وقت فکر نمی کردم از گفتن یه حرف تا این حد ترس داشته باشم...
امروز بازم یاد روی ماه افتادم.به این فکر می کردم خوش به حال دستگیره ی در اتاقت.که هر روز چند بار لمسش می کنی.فقط بهش دست می زنی.
و قبلش به این فکر می کردم که خوش به حال pay-bas که تو توش بودی...خوش به حال آلمان،خوش به حال ماشین تون.خوش به حال همه ی اون کس ها و اون چیزهایی که تو! بهشون نگاه می کنی...
هی میاد تو ذهنم،که درویش زاده ای را با دخت شهنشاه چه کار...

«- دخترای ننه دریا ! کومه مون سرد و سیاس

چش امید مون اول به خدا ، بعد به شماس

کوره ها سرد شدن

سبزه ها زرد شدن

خنده ها درد شدن

از سر تپه ، شبا 

شیهه ی اسبای گاری نمیاد ،

از دل بیشه ، غروب

چهچه سار و قناری نمیاد

دیگه از شهر سرور

تکسواری نمیاد .

دیگه مهتاب نمیاد

کرم شب تاب نمیاد .

برکت از کومه رفت

رستم از شانومه رفت :

تو هوا وقتی که برق میجه و بارون می کنه

کمون رنگ به رنگش دیگه بیرون نمیاد ،

رو زمین وقتی که دیب دنیا رو پر خون می کنه

سوار رخش قشنگش دیگه بیرون نمیاد .

شبا شب نیس دیگه  ، یخدون غمه

عنکبوتای سیا شب تو هوا تار می تنه.

دیگه شب مرواری دوزون نمیشه

آسمون مثل قدیم شب ها چراغون نمیشه .

غصه ی کوچیک سردی مث اشک

جای هر ستاره سوسو می زنه ،

سر هر شاخه ی خشک

از سحر تا دل شب ، جغده که هوهو می زنه .

دلا از غصه سیاس

آخه پس خونه ی خورشید کجاست ؟

 

قفله ؟ وازش می کنیم !

قهره ؟ نازش می کنیم !

می کشیم منتشو

می خریم همتشو !

 

مگه زوره؟ به خدا هیچکی به تاریکی شب تن نمیده

موش کورم که  می گن دشمن نوره ، به تیغ تاریکی گردن نمیده !

 دخترای ننه دریا ! رو زمین عشق نموند

خیلی وخ پیش باروبندیلشو بست خونه تکوند

دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمی شه

تو کتابم دیگه اون جور چیزا پیدا نمی شه.

دنیا زندون شده : نه عشق ، نه امید ، نه شور ،

برهوتی شده دنیا ، که تا چش کار می کنه مرده س و گور.

 

نه امیدی - چه امیدی ؟ به خدا حیف امید !

نه چراغی - چه چراغی؟ چیز خوبی می شه دید؟

نه سلامی - چه سلامی؟ همه خون تشنه ی هم !

نه  نشاطی - چه نشاطی ؟ مگه  راهش می ده غم؟

 

داش آکل ، مرد لوطی ،

ته خندق تو قوطی !

توی باغ بی بی جون

جم جمک ، بلگ خزون !

دیگه ده مثل قدیم  نیس که از آب در می گرفت

باغاش انگار باهارا از شکوفه گر می گرفت :

آب به چشمه ! حالا رعیت واسه آب خون می کنه

واسه چار چیکه ی آب ، چل تا رو بی جون می کنه

نعشا می گندن  و می پوسن و شالی می سوزه

پای دار ، قاتل بیچاره همونجور تو هوا چش می دوزه

- «چی می جوره تو هوا ؟

 رفته تو فکر خدا ؟...»

 

«نه برادر ! تو نخ ابره که بارون بزنه

شالی از خشکی در آد ، پوک نشادون بزنه :

اگه بارون بزنه

آخ اگه بارون بزنه ! »

دخترای ننه دریا ! دلمون سرد و سیاس

چش امیدمون اول به خدا بعد به شماس.

ازتون پوست پیازی نمی خوایم

خودتون بسه مونین ، بقچه جاهازی نمیخوایم .

چادریزی و پاچین نداریم

زیر پامون حصیره ، قالیچه و قارچین نداریم .

بذارین برکت جادوی شما

ده ویرونه رو آباد کنه

شبنم موی شما جیگر تشنمونو شاد کنه

شادی از بوی شما مس شه همینجا بمونه

غم بره ، گریه کنون ، خونه ی غم جا بمونه ... »