زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا غمگین نشسته
شکست دست و پا دردست اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته


پ.ن:حالم خوبه :) همینجوری دلم خواست این شعر رو بنویسم...باور کنید

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید :)

هی!!! این یه قانونه.........
چقدر بدم میاد از این قانون های من در آوردی.........
حدود دو ساله دلم می خواد برم بهشت زهرا....که ببینم از مرگ دور نیستم...که یادم بیفته روز مرگ...ولی اون قدر فکر می کنم بین من و مرگ فاصله است که حتی زورم میاد یه بار برم اونجا....

خیلی وقت بود دلم می خواست این رو بنویسم...هیچ وقت حوصله ام نیومده بود...امشب ولی می خوام بنویسم...خدایا خیلی

ممنون که مصطفی مستور رو خلق کردی :)
کیفیت تکوین فعل خداوند...
هوس تنهایی کرده ام.جای خلوتی می خواهم و صدای او را که دائم بگوید: ((دوستت دارم،دوستت دارم،دوستت دارم.)) و من

با صداش در خودم غرق شوم و بغض کنم و آرام گریه کنم تا کلافه شوم و بگویم: ((بس است دیگر! بگو دوستت ندارم.بگو

از تو متنفرم،بگو برو گم شو! )) و او با بغض بگوید: ((دوستت ندارم.از تو متنفرم،برو گم شو! )) و من از شنیدن آن ها

سبک شوم و بخندم و کیف کنم تا کرخ شوم و دوباره هوس کنم آن صدا از پشت پنجره باز با ناز و خنده سرک بکشد و

آهسته بگوید: ((هر چه گفتم دروغ بود.دوستت دارم،دوستت دارم.)) و من دوباره سنگین بشوم و کیف کنم و فرو بروم و

گریه ام بگیرد و دوباره بازی شروع شود و من التماس اش کنم که بگوید دوستت ندارم و او بگوید: ((چون تو می خواهی می

گویم دوستت ندارم.بس که عاشق ات هستم می گویم از تو متنفرم تا بخندی.)) و بعد بپرسد: ((حالا راضی شدی؟سبک

شدی؟)) و من بگویم: ((نه،رفتن ات،آمدن ات،خنده ات،گریه ات،آشتی ات،قهرت،عشق ات،نفرت ات،دوری ات،نزدیکی

ات،وصال ات،فراق ات،صدات،سکوت ات،یادت،فراموشی ات،مهرت،کینه ات،خواندن ات،نخواندن ات و اصلا بودن ات و

نبودن ات سنگین است، سنگین است، سنگین است.بگویم: ((اتفاق تو از همان اول نباید می افتاد و حالا که افتاده است دیگر

نمی توان آن را پاک کرد یا فراموش کرد.اما شاید پاک کنی باشد تا مرا برای همیشه پاک کند.))

چند روایت معتبر...مصطفی مستور...

هوس خوندن عشق روی پیاده رو کردم...اما امروز که رفته بودم کتاب بخرم،هرجا رو که فکر می کردم ممکنه داشته باشه

و سر زدم،تموم کرده بودن :(
تقصیر خود خرمه که به هر کی می رسم کتاب های مصطفی مستورم رو که جونم بهشون بنده!!! میدم ببرن تا بخونن...


یه جمله هم با همه.هر کس که این وبلاگ رو می خونه...چه یواشکی،چه بلند بلند...

مستور میگه!!! "چه همه چیز سر جاش باشد و چه نباشد،کسی که گیج است همه چیز را به ناچار گیج می بیند.حتی اگر این

عالم بی منطق باشد،احتمالا این را کسی می فهمد که خودش،هندسه ی روح اش،منطقی باشد"
"بهتره بری توی دست شویی و هرچی که خوندی،هرچی آت و آشغال توی اون کله ی گنده ات ریختی،استفراغ کنی"
شاید فقط از یه جهت گفته باشه.ولی من خیلی روش فکر کردم...به درد تک تک آدم ها می خوره...تو کل زندگی شون،توی

نگرش هاشون به زندگی،به آدم ها...
درسته که ممکنه از بس گفته باشم مستور مستور حال همه به هم بخوره(من حتی سلینجر رو از چند روایت پیدا کردم!!!)ولی

از همگی خواهش می کنم!!!! به این 2 تا جمله خوب فکر کنین...نصیحت تمام :|

mishe tooye harf zadan haat...ye chizi ro...ke baraat too zendegi kheyli kheyli mohemme...ye joori begi...ke tarafe moghaabelet be harfet bekhande o khodet faghat betooni negaah koni............
hamin
p.s: che shabe mozakhrafi shodesh emshab :(