زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

قیج قیجم...اونروزی تو ملی منتظر مینی بوس بودم.یه یک ربعی طول می کشید تا راه بیفته...رفتم شروع کردم با گربهه ور رفتن.یه ذره نازش کردم و بعدش رفتم.توی مترو خواستم آب بخورم دیدم دستم کثیفه!!! با یه دستم فشار دادم تا آب بیاد و اون یکی دستم رو شستم.بعدشم برعکس.ولی چون صابون نزدده بودم اصلا حس اینکه تمیز شده نداشتم.خلاصه دستم رو گرفتم زیر آب و میل فرمودم... فکر کنم نزدیکای پیاده شدن بود که یادم اومد اصلا این شیرها طراحی شده تا بدون اینکه دستت رو بگیری زیرش بتونی آب بخوری!!! جمعه آخرین امتحانه...به مکتب نمیریم.امتحانمونم جمعه ها می افته دیگه...اصلا امید ندارم پاس کنم.ریاضی 2 دارم...هنوز نصفش رو حتی روخونی هم نکردم...دعا کنید پاس بشه :( همین جوریش هم اگه بخوام تا آخر بخونم 7 ساله تموم میشه :((

اینترنت ندارم...ببخشید...میام زود...

دیشب به نوید گفتم بیا بریم بیرون.دم کلاس زبان اومد دنبالم.گفتش بریم نعمت رو هم ببینیم.دلم براش تنگ شده.گفتم بریم.دم مغازه نبود و رفتیم دم در خونه شون.به زور ما رو برد تو.بعدشم اماده شد و باهامون راه افتاد اومد...
منم دیدم دیگه تنها نیستیم.گفتم بریم حسین رو هم برداربم دیگه.اونم اومد.الکی یه ذره تو پارک قدم زدیم و بستنی خوردیم.
ساعت 10:30 اینا حسین رو گذاشتیم دوباره دم خونه شون.نوید گفت اول تو رو می رسونم که دوباره مجبور نشم این راه رو برگردم.گفتم اول نعمت رو برسون.100 بار بهش گفتم.ولی بازم منو اول رسوند.آخرشم نفهمید دلم می خواست با ارامش تو پارک قدم بزنیم وقتی اونا رفتن.نه اینکه کثه بقیه وقت ها الکی بخندم و به هیچی هم فکر نکنم...

همه ی خوندن 2 تا وبلاگ شد دو نخ وینستون اولترا لایت و همه ی حرف ها لای دود گم شد رفت هوا...خیلی ممنون سوئیت...

باورتون میشه...من توی ۴ سال رفتن به دانشگاه فقط ۲۸ واحد پاس کردم....
فقط ب ی س ت  و  ه ش ت  و ا ح د !!!!!!!!!

هنوزم کسی امید داره به من؟؟؟