زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

زویی

هرچقدر بعید...باز تو خدای منی...

بازم از اون روزایی که حوصله ندارم...
میرم توی کافی شاپ ملی میشینم...یارو آهنگ میذاره...

من می گفتم شب عشق به این سیاهی نداره ترسی برام وقتی تو ماهی

تو می گفتی که من ماهم ولی تو اومدی آسمونت رو اشتباهی...

 

حالا دیگه بیشتر از قبل حوصله ندارم...

پ.ن: اصلا هم به من چه که تو هم یه بار اینو نوشته بودی...

دلم نمی خواست از زیر دوش بیام بیرون...
آب هم هی داغ تر می شد...حموم بخار کرده بود...
یهو می دونی چی دلم خواست؟
اینکه منم بخار آینه رو پاک کنم و یکی رو توش ببینم...

پ.ن: اگه بازم نمی فهمید چی نوشتم به گیرنده هاتون دست نزنید...فقط برید فیلم Just Like Heaven رو ببینید...

به شدت با امیل سیمونیان در یه مواردی دارم احساس همذات پنداری می کنم...فقط در یه مواردی ولی...

نمی دونم چرا....خودمم می دونم مسخره است...ولی تا دیدم که از متروی به اون شولوغی پیاده شد...یاد قمار افتادم...سه شنبه؟؟؟باختم؟قاطی کردم به خدا...می دونم خودم :(

حوصله ام سر رفته...